دهقان فداکار
مردی از نسل آزاده مردان
شیری از بیشه زار شحامت
نیمه شب در دل کوهساران
بیل و فانوس و یک سینه همت
_ _ _ _
مردی از تخمه ی شهسواران
در دله شب به صحرا روان بود
گلشن سینه اش دربهاران
از تک بمن و دی خزان بود
_ _ _ _
آن شب از آسمان دوده ی شب
برسرو روی گردون اَلَک شد
اهرَمن با فسون سیاهی
باز هم وِرد خواند و ملک شد
_ _ _ _
مرد دهقان بسان عقابی
تیز بین دیده و نکته دان بود
در شب تیره نا امیدی
قامت همت راستان بود
_ _ _ _
مر دهقان بسان هژبری
در نیستان شب دیده بان بود
دیو و اهریمن از ترس جانش
در دل کاخ ظلمت نهان بود
_ _ _ _
اندکی راه آن مرد دهقان
هم مسیر قطار امان بود
آن قطار همیشه پراز خواب
در شمال و جنوبش روان بود
_ _ _ _
دید دهقان که در آن سیاهی
سخت نمرود شب در تلاش است
در مسیری کشد ریلِ دیگر
ریشه تیشه هم درمعاش است
_ _ _ _
دید دهقان که از شرق ظلمت
آید آن افعی آهنین پا
در شکم دارد آن مارِ ماران
صد هزاران کس از پیر و برنا
_ _ _ _
لحظه ای لرزه بر جانش افتاد
در عجب بود از آن نقشه شوم
گفت همسایه ای مرد عاقل
بوم افتد به دام دگربوم
_ _ _ _
بشکند خواب در چشم بینا
آب آیینه روی زیبا
گر زند نقش نو سِحر در جان
صبح علمش زند نقشه بطلان
_ _ _ _
گفت همسایه ای مرد دانا
این قطاری که می آید از دور
جز شبه تیره رنگی نداند
همچو خر روز در گِل بماند
_ _ _ _
گفت دهقان به همسایه خود
اینک ای دُرج اسرار خلقت
سیل در پیشو آتش به پشتم
گم شدم در دل سرنوشتم
_ _ _ _
این قطار پراز خواب و افسون
در خم پیله شب اسیر است
باید آتش زنم هرچه درام
زود باشد که گویند دیر است
_ _ _ _
گفت همسایه شب بس غلیظ است
باید از جان و دل مشعلی ساخت
تا که افسون نمرود شب را
بر دل شعله جانت انداخت
_ _ _ _
تا که نمرود شب را نسوزی
از قطار شب آلوده بگذر
زان که جز ریل شب رَه نداند
اول کار را بردی آخر
_ _ _ _
مرد دهقان ز جان مشعلی ساخت
تا که نمرودیان را بسوزد
کم کم از هر طرف شعله جان
می رود تا که آتش فروزد
(ثالث)
نظرات شما عزیزان:
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان
سپیگان و آدرس sales.LXB.ir تبادل لینک نمایید